گویند پادشاهی خبیث وجود داشته که به هر نحوی در تلاش برای بقا و ثروت اندوزی.
ولی با بد شدن اوضاع و شنیده شدن آواهای ضد حکومتی از وزیر خود کمک میگیرد. وزیر بعد ازمدتی به راه حلی جالب میرسد:
از مردم مالیاتی گزاف گرفته شود، اعدامها زیاد گردد، قداست شاهانه ایجاد شود، گوزیدن ممنوع گردد!! و در هز جای شهرها مامور گماردند برای رعایت ممنوع بودن گوز !
شاه تعجب کرد ولی نظر وی را به مرحله اجرا درآورد. فکر میکنید نتیجه چه بود؟
مردم در تنگنای شدیدی قرار گرفتند ولی هیچ کس چیری از شاه نمیگفت.
زیرا که شاهان دارای قداست الهی بودند و عدم سپاس از آنها برابر کاهش برکات، بلایای طبیعی و…
البته از مالیات زیاد ناراضی بودند و این نارضایتی خود را با گوزیدن در خانه هایشان و ریشخند به ماموران نشان میدادند! در مهمانی های خانوادگی همه مسابق گوز ترتیب میدادند و….
باید این قانون را در اسلام تعمیم دهیم:
رهبران اسلامی از طرف خداوند انتخاب شده اند !! و ماموران در همه جا مراقب رعایت این نکات الهی!
ولی اسلام با گرفتن یک حق طبیعی از انسان یعنی سکس و مشروب (گوز) همه را توانست در فقر و تنگدستی نگه دارند.
با خواندن این داستان آیا اسلام یک دین واقعا الهیست ؟ یا اینکه یک حقه انفرادی برای حکومت؟
به زندگی خود بیندیشید. حتی شده برای یک بار
ما سزاوار یک گوز نیستیم.
ای اسلام تا کنون مرا چند بار کشته ای، این بار قصد نابودی تو را دارم